يك مكتب، وقتي جامع و كامل است كه علاوه بر به رسميّت شناختن نيازهاي حقيقي و فطري انسان، راهكارهاي تحقق آن را در درون خود در نظر گرفته باشد، و نيز عوامل سلب آن را دفع كند، به طوري كه تعاليم آن مكتب، قدرت پاسخ گويي تام و تمام به آن نياز را داشته باشد.
برخي مكاتب بشري، در مسأله آزادي اجتماعي انسان، آرايي را مطرح كرده اند و از جهتي راه آزادي را ولو به طور ناقص گشوده اند، امّا از جهات ديگر نتوانسته اند جلوي طغيان مستبدان و خودكامگان را بگيرند، و در نهايت، عدم جامعيّت تعاليم آنان و تك بعدي بودن نگاه آنان به انسان، موجب اسارت او و بي رشدي و جهالت مدرن او و سروري خدايان زر و زور و تزوير شده است.
اوّل، آن دسته عواملي است كه به سلب كنندگان آزادي مربوط مي شود، مثل روحيه استكباري و جاه طلبي و فساد انگيزي.
دوم، آن دسته عواملي است كه به مسلوب الحريّه ها مربوط مي شود، مثل جهل و بي خبري و بي رشدي و ضعف و زبوني و ذلت پذيري و سستي، كه موجب نهايت سوء استفاده گروه اوّل از آنان و به بردگي كشاندن ايشان مي شود.
سوم، آن دسته عواملي است كه به نظام روابط اجتماعي و نظام سياسي حاكم مربوط مي شود، مثل نظام خانوادگيِ ظالمانه و مبتني بر حذف كرامت انساني يك عضو مثل زن، يا نظام اقتصادي ظالمانه كه موجب سلب حقوق و گرسنگي عده اي و پرخوري و بهره مندي بيش از حدّ عده اي ديگر مي شود، يا نظام طبقاتي حاكم بر روابط اجتماعي كه انسان ها را بر حسب نژاد، رنگ، جنسيت، و امتيازات صنفي و گروهي، به طبقات درجه اوّل و درجه دوم و... تقسيم مي كند و براي طبقات خاصي، برتري و براي ديگران دون پايه گي را به رسميت مي شناسد، و حقوق خاصي را له يا عليه هر طبقه اي ايجاب مي كند، و يا نظام سياسي حاكم بر جامعه و مركز قدرت و حكومت، مثل حكومت طبقاتي و ديكتاتوري، پادشاهي مبتني بر حكومت خانوادگي موروثي و مانند تمركز قدرت و عدم توزيع آن و يا عدم وجود حق نظارت مردم برعملكرد حكام و امور ديگري كه موجب شكل گيري يك نظام سياسي استبدادي و حاكميت فرد يا عده اي خاص مي شود كه براي حفظ قدرت، آزادي مردم را سلب مي كند و حق آنان را به رسميّت نمي شناسد.
از آن چه گفتيم، روشن مي شود كه عوامل سلب آزادي، هم دروني است يعني به روحيات انسان ها بر مي گردد، مانند دسته اوّل و دوم، و هم بيروني و اجتماعي مثل دسته سوم. مكتب كامل و جامع و آزادي بخش، آن است كه قدرت انهدام و دفع همه اين عوامل را داشته باشد و تعاليم آن به طور طبيعي آنها را منتفي كند.
پر واضح است كه عوامل دروني، نقشي بي بديل و شايد مهم تر از عوامل بيروني داشته باشند و از آن جهت كه زمينه ساز عوامل بيروني هستند رتبه مقدم بر آن شمرده مي شوند، و كنار زدن آن لاجرم مهم تر و مقدم محسوب مي گردد.
مخفي نيست كه مكاتب بشري، تاكنون براي اين عوامل چاره اي نينديشيده اند و اساساً نگاه آنان به انسان نمي تواند اين گونه تعاليم را در پي داشته باشد، ولي اديان آسماني، خاصه اسلام، به همه عوامل دروني و بيروني سلب آزادي بشر نظر داشته اند و درصدد درمان آن بوده اند، و بيش ترين تلاش را درا ين جهت كرده اند كه انسان بسازند، انساني كه نه ظالم باشد و مستكبر و نه ظلم پذير و مستضعف و ناآگاه.
از جمله تعاليم قرآن كريم، اين است كه تكبرورزي بر عبادالله را موجب دوري از رحمت پروردگار مي داند و برتري جويي را موجب محروميت از سعادت جاودان، و مي فرمايد: «بهشت را براي كساني قرار مي دهيم كه اراده برتري در زمين و فساد ندارد و عاقبت خير از آن متقيان و متعهدان است».
در جاي ديگر مي فرمايد: «كساني كه به مردم ستم روا مي دارند و در زمين فساد و بغي مي كنند، برايشان عذاب دردناكي خواهد بود».
اسلام، مردم را به قسط ورزي و عدالت طلبي دعوت مي كند: «اعدلوا هو أقرب للتقوي» و «اقسطوا انّ الله يحب المقسطين».
و عزت و آقايي و قدرت را از آن خداي قاهر مي داند و اوست كه به هر كه خواهد آن را مي دهد:
«قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء»
و اهل ايمان را حافظ حدود و مرزهاي الهي مي داند: «الحافظون لحدود الله و بشِّر المؤمنين»
و پيروي هواي نفس را سبب ظلم و ستم معرفي مي كند: «اتبّع الذين ظلموا أهوائهم بغير علم».
و راه رستگاري را افسار زدن بر آن مي داند: «و من يوق شحَّ نفسه فاولئك هم المفلحون»
بنابراين، قرآن و تعاليم آسماني اش، اولين هدفش آزادي معنوي و دروني انسان است؛ يعني، انسان را از اسارت خواسته هاي پَست و رذيلانه رها مي كند، كرامت و عزّت و مقام والاي خليفة اللهي او را گوشزد مي كند تا از بند نان و نام و سيم و زر و قدرت آزاد شود و براي رسيدن به آنها همنوعان آزاد خود را به زنجير نكشد. لذا در داستان موسي و فرعون، خداي متعال ابتدائاً به موسي و هارون فرمان مي دهد كه نزد فرعون بروند و اورا با بياني نرم و دلنشين و فطرت برانگيز، متوجّه خود و خداي خالق او كنند، شايد كه متذكّر و متنبّه شود. بعد هم فرموده است كه از او بخواهيد دست از اسارت بني اسراييل بردارد و آنان را رها كند و به آزادي موسوي بسپارد:
«اذهبا إلي فرعون أنّه طغي و قولا له قولاً ليّناً لعلّه يتذكّر او يخشي» «فأتياه فقولا انّا رسولا ربّك فارسل معنا بني اسراييل و لا تعذّبُهم»
پس تأثير آزادي معنوي انسان در تحقّق آزادي اجتماعي، امري انكارناپذير و بي بديل است. اين، چيزي است كه منحصراً از تعاليم ديني و آسماني ساخته است و علم، چنين قدرتي را ندارد و مكاتب مادي اساساً بر ضد آن ترغيب مي كنند.
بدين جهت است كه آزادي اجتماعي ديني هم صداقت آميز است؛ يعني، قصد استفاده ابزاري براي صاحبان سرمايه و قدرت در او نيست، بر خلاف آزادي مطرح در دنياي معاصر، و هم عميق و ريشه اي و پايدار است، از آن جهت كه با آزادي معنوي و دروني انسان همراه است و روحيه سودجويي و منفعت پرستي مطلق كه مقدمه سلب حقوق ديگران است را از بين مي برد و بدين ترتيب مهم ترين عامل دروني در ناحيه سلب كنندگان آزادي اجتماعي را منهدم مي كند.
امّا نسبت به مسلوب الحريه ها نيز اديان الهي به ويژه دين مبين اسلام، ارزنده ترين تعاليم را آورده است، به طوري كه زمينه ظلم پذيري و سلب حقوق و آزادي را از افراد و اجتماع زايل كرده اند.
آن چه موجب قبول ظلم و رضايت به اسارت و بردگي مي شود، يا جهل و بي خبري و بي رشدي است و يا ذليل و سست و بي اعتنا بودن نسبت به سرنوشت فردي و اجتماعي، و در هر دو بُعد، اسلام، تعاليم رهايي بخشي آورده است.
در بُعد اول، قرآن كريم، با تأكيد فراوان دعوت به تعقّل و تفكّر و علم و بصيرت كرده است و از اسارت فكري و تعصب و تقليد كوركورانه از سنّت هاي غلط قومي انتقاد كرده است، و از اين كه انسان لباس ربوبيّت بر تن غير خدا بپوشاند و غير خدا را مدبّر و مالك امور خود قرار دهد، و او را از مقام مخلوقيت و مربوبيت خارج كند، سخت بر آشفته است، حتّي اگر آن غير، ملائك و انبيا و علما باشند:
«ما كان لبشرٍ أن يوتيه الله الكتاب و الحكم و النبوّة ثم يقول للناس كونوا عباداً لي من دون الله... و لا يأمركم أن تتخذوا الملائكه و النبيين أرباباً أيأمركم بالكفر بعد إذ أنتم مسلمون» «اتّخذوا أحبارهم و رهبانهم أرباباً من دون الله»
نيز از مردم خواسته است كه با فراگيري حقايق و تعلّم كتاب، ربّاني شوند و سرسپرده كمال مطلق: «و لكن كونوا ربّانيين بما كنتم تعلّمون الكتاب و بما كنتم تدرسون»
مهم ترين رسالت انبياي عظام، تلاوت آيات و تعليم كتاب و حكمت و ساختن روح انسان ها معرفي شده است: «هو الذي بعث في الأميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمُهم الكتاب و الحكمة و إن كانوا من قبل لفي ضلالٍ مبين».
انبيا، از انسان امّي و بي خبر و بي رشد، انساني آگاه و متفكر و عامل مي سازند كه با چراغ حكمت در جامعه حركت مي كند و در دام فريبكاران و تاريك فكران سالوس نمي افتد. شكوه و ناله اولياي خدا، بيش از هر چيز، از جهالت و گمراهي مردم است. اميرالمؤمنين، (ع) اين چنين فغان دارد:
«إلي الله أشكو من معشر يعيشون جهالاً و يموتون ضلالاً؛؛ به خدا شكايت مي كنم از گروهي كه نادان زندگي مي كنند و گمراه مي ميرند.».
نسبت به بُعد دوم، يعني عامل زبوني و ضعف و ذلّت پذير بودن كه موجب از كف دادن گوهر آزادي و رضايت به اسارت است، باز تعليم قرآني و ديني، بالاترين نقش را در پالايش وجود فرد و جامعه از آن دارد؛ چرا كه به فرموده اميرالمؤمنين(ع): «لا يمنع الضيم الذليل و لا يدرك الحق إلاّ بالجدّ».
قرآن كريم، اوّلاً انسان را با حقيقت والا و بالا و شخصيت بزرگ خود آشنا مي كند، كرامت و عزت او را به او ياد آور مي شود: «و لقد كرَّمنا بني آدم...و فضّلناه علي كثيرٍ ممّن خَلَقنا»
و اين كه مي تواند خليفه خداوند در زمين باشد: «إنّي جاعل في الأرض خليفة»
و مسجود ملائك واقع شود: «فقعوا له ساجدين فسجد الملائكة كلّهم أجمعين»
و حامل امانت گران سنگ الهي: «إنّا عرضنا الأمانة علي السماوات و الأرض و الجبال فأبين أن يحملنها و أشفَقنَ منها و حَمَلها الانسان إنّه كان ظلوماً جهولاً»
انساني كه خود را مصداق چنين حقيقتي مي بيند، هيچ گاه تن به ذلت و خواري و اسارت در برابر انساني ديگر نمي دهد و با تكيه بر خداوند از هر قيد و بندي رها مي شود.
و ثانياً، به طور مستقيم، روح آزادي را در انسان ها تقويّت مي كند و به مبارزه با آزادي ستيزان فرامي خواند:
«أُذن للّذين يقاتلون بأنّهم ظلموا و انّ الله علي نصرهم لقدير الذين أخرجوا من ديارهم بغير حق إلاّ ان يقولوا ربّنا الله...» «و الذين إذا أصابهم البغي هم ينتصرون» «و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل»
و فرياد مظلوم را محترم مي شمارد: «لا يحب الله الجهر بالسوء من القول إلاّ من ظلم».
به امت ها فرمان مي دهد، به طاغوت كه منشأ همه فسادها و ظلم ها و سلب حقوق انسان ها است، كفر بورزند و از او دوري جويند و او را بر سرنوشت خود مسلط نكنند: «و لقد بعثنا في كلّ أمّة رسولاً أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت»
و هيچ گاه او را مرجع امور خود قرار ندهند، كه اگر چنين كنند، ايمانشان خيالي بيش نيست: «يريدون أن يتحاكموا إلي الطاغوت و قد اُمِروا أن يكفروا به».
اگر امت ها، پيام الهي را كه توسط پيامبران ابلاغ شده بود، به گوش جان مي گرفتند و بگيرند، هيچ گاه حريّت و كرامتشان به تاراج نمي رفت و نخواهد رفت، و فرياد «هيهات منّا الذّلة» آنان، مستبدان و مستكبران عالم را ناكام خواهد گذاشت، بلكه همان طور كه سابقاً اشاره كرديم، قرآن، نه تنها به آزادي طلبي و عزت خواهي فرمان مي دهد، كه انسان را نسبت به آزادي همه بشريت مسؤول مي داند و از نشوريدن عليه ظلم و آزادي ستاني مي آشوبد: «و ما لكم لا تقاتلون في سبيل الله و المستضعفين من الرجال والنساء و الولدان الذين يقولون ربَّنا أخرجنا من هذه القريه الظالم أهلها و اجعل لنا من لدنك ولياً و اجعل لنا من لدنك نصيراً».
اين اميرالمؤمنين(ع) است كه فرياد مي زند: «كونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً» و مي فرمايد: «خداوند رحمت كند كسي كه حقي را ببيند و بر او كمك كند يا ظلمي را مشاهده كند و در مقابل او بايستد.».
بدين سان است كه قرآن كريم و تربيت يافتگان مكتب و اولياي الهي، با تعاليم ارزشمند خود، انساني پرورش مي دهند سرشار از آگاهي و دانايي، با روحي عزّت طلب و ظلم ستيز و حق گرا، كه هيچ گاه اجازه نمي دهد، فريبكاران و برتري جويان و ستمكاران، آزادي او را سلب كنند و او را به بند اهواي خود كشند، بلكه از او چراغي هميشه روشن مي افروزند، فرا راه همه آزادي خواهان و عدالت طلبان عالم كه منطقش اين است: «الموت أولي من ركوب العار».